هزار و شصت و شونزده درباره وبلاگ به وبسايت سرگرمي خوش آمديد لطفا با کلیک بر روی 1+ ما را در گوگل محبوب کنید ! و براي مشاهده مطالب حتما در سايت عضو شويد رشتیه آخره پكر و ناراحت نشسته بوده تو یك عرق فروشی و همین جور یك ساعت تمام داشته گیلاس عرقشو نگاه میكرده. یارو جاهله با خودش میگه بگذار یكم بخندیم، میره جلوی رشتیه، گیلاس عرقشو برمیداره، لاجرعه میره بالا. رشتیه اول یك نگاه غمناك به یارو میكنه، بعد یهو میزنه زیر گریه! جاهله ناراحت میشه:میگه: بابا بیخیال، شوخی كردم جون حاجی..اصلاً الان یدونه مَشتیشو برات میگیرم، مهمون من! رشتیه در حین هق هق میگه: نه داداش، تقصیر تو نیست. اصلاً امروز بدترین روز زندگی منه! اولش صبح خواب موندم دیر رسیدم سركار، رئیسم هم بیرونم كرد! بعد اومدم برگردم خونه، دیدم ماشینم رو دزدبرده! رفتم كلانتری، گفتن كاریش نمیتونن بكنن...بعد تاكسی گرفتم رفتم خونه، یهو دیدم كیف پولم رو گم كردم، یارو راننده تاكسیه هرچی از دهنش درومد بارم كرد و گاز داد رفت.. بعد رفتم تو خونه، دیدم خانم با سه تا از همسایهها تو رختخوابن! آخر تصمیم گرفتم خودمو بكشم، كه یهو تو اومدی لیوان سمم رو تا ته خوردی! شنبه 1 مهر 1391برچسب:, :: 4:25 PM :: نويسنده : احمد
پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, :: 11:49 AM :: نويسنده : احمد
پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, :: 11:47 AM :: نويسنده : احمد
یه روز تركه و لره داشتن با خدا صحبت میكردن. تركه میگه خدا .... من كِی آدم میشم؟ خدا میگه 500 سال دیگه. تركه میزنه زیر گریه. خدا میگه چرا گریه میكنی؟ میگه آخه تا اون روز من زنده نیستم. بعد لره میگه: خدا .... من كِی آدم میشم؟ یهو خدا میزنه زیر گریه. میگن چراگریه میكنی؟ میگه آخه تا اون روز من زنده نیستم! پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, :: 11:46 AM :: نويسنده : احمد
موضوعات
پیوندهای روزانه
پيوندها
|
|||
![]() |